زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از شهادت
یادش بخـیر شهـر و دیـاری که داشتم بـاغ فـدک نه، بـاغ بـهـاری که داشـتم بـا فـاطـمـه اسـیـر غـریـبی نـمـیشـدم یـادش بخـیر دلـبـر و یـاری که داشتم زهـرا یـگـانـه بـود و برایم قـرار بود یادش بخـیـر تاب و قـراری که داشتم آئــیــنـۀ جـــمـال خــداونــدگــار بــود یـادش بـخـیـر آیــنـه داری کـه داشـتم با این همه، میان همان کوچههای تنگ بشکست آن غرور و عیاری که داشتم دسـتـی پـلــیـد آمـد و بـا تــازیــانـهاش از من گـرفت دار و نـداری که داشتم بسکه رمـق ز فـاطـمهام تـازیـانه برد افـتاد روی خـاک، نـگـاری که داشـتم پر زد پرستوی من و از آشیـانه رفت من ماندم و همان دل زاری که داشتم اشک من و حسین و حسن بود نیمه شب شمع و چـراغ خاک مزاری که داشتم ای چاه کوفه، فـاطمه را بیهـوا زدند پیـش حسن میان هـمان کـوچهها زدند |